شیرین خانم



حالا این عمه من خوبه هروقت میاد رشت میره رازقی و شکم الملوکو کبابی فلان و بسار کلی به خودش میرسه

ما ۹ تا آدم عاقل و بالغ رفتیم دربند املت زدیم بر بدن کلا شد ۱۲۰تومن میخواست مارو به کشتن بدهههه که چرا واسه املت انقد پول دادین

البته نظرشون اینه اگه عاقل بودین اینقد پول پای املت نمیدادینولی به قول آروین اینجوری خودمونو توجیح کردیم که نهههه خوب بود گوجه گرون شدهههه

پ.ن:یادم باشه حق تبلیغو از این رستورانایی که نام بردم بگیرم


درسته در این دوره رنج زیادی متحمل شدم . اونقدر زیاد که ساعت ها گریه کردم و گاهی طاقتم زاق میشد و ارزوی مرگ میکردم .

ولی بعد فکر کردم وقتی خدا نمیخواد دردت درمان بشه پس اون درد برات خیره . اون درد برات رشد داره . اون درد برات نردبونه . 

میخوام این درد رو نردبون کنم برسم به کربلا . 

دعا کنید برام


چیکارکنم خو؟ مگه گناه من چیه جز اینکه دوسش دارم؟ اون خودش میدونه دوسش دارم اذیتم میکنه.

بعضی وقتا انقد گریه میکنم چشمام انگاری آتیش توشه.

به دخترعمه هاش حسودیم میشه که انقدر بهش نزدیکن ولی من دورم.

میدونم اونم دوسم داره

مطمئنم که بیشتر از هرچیزی دوسم داره.

چطوری میتونه خاطراتمون و فراموش کنه؟

من که میخوام فراموشش کنم خاطره هاش میان جلو چشم و نابودم میکنن چیکارکنم خو عاشقشم.

یه روز که امتحان زبان داشتیم دستش و دراز کرد طرفم و گفت غم آخرت باشه.

منم دستش و گرفتم با اینکه خیلی وقته گذشته ولی هنوز سرمای دستش و حس میکنم.

اون که نمیدونه من واسه گرفتن دستاش جون میدادم.

اون روزی که اومد خونمون و قشنگ کنار دیوار نشسته بود و زیرچشمی نگام میکرد هم یادمه و از اون به بعد اگه اون جایی که اون نشسته بود نخوابم خوابم نمیگیره.

واقعا خوب نیست آدم انقد عاشق یه نفر باشه!

هنوز اون چشمای اشکیش که بخاطر من خر اشکی شده بود و یادمه.

هنوز اون نگاه های عاشقانه اش یادمه .

اون حرفاش.

خدایا چرا من باید به این روز بیوفتم.

عشقم امیدوارم اینا رو بخونی ولی بهم نخندی.

خدایا 

وقتی پیشم اسم سمیه یا هر دختری و میاره از حسودی آتیش میگیرم دوس دارم اون فقط مال خودم باشه فقط فقط فقط مال خودم.

چجوری میتونم فراموشش کنم وقتی هرروز جلو چش؟

چجوری میتونم فراموشش کنم وقتی قراره امسال هم باهام درس بخونه؟

عاشقتم بیشووووووور


چه مخاطبای حرف گوش کنی دارم .و خیلی هم خوب البته .ثابت کردین بیشتر از یه

مخاطبین و ارزش این رو دارین بهتون گفت رفیق :) تو وبلاگ موقتم نزدیک 400 تا کامنت دارم که نتونستم

تایید کنم و جوابتون بدم .هم نگران و ناراحت بودین هم کنارم بودین و می خواستین کمکی کرده باشین.

ازتون ممنونم و جواب محبتاتون رو فقط می تونم با بودنم بدم و پستای ثبت خاطرات روزانه.مثل قبل.

بابت پستام ناراحتم چون ثبتشون واسه خودم هم یه جور حس و حال خوبی داشت .اگه یه روزی هم رفتم

وبم رو حذف نمی کنم .اما خوبیش این بود که دیدم و فهمیدم چقدر مخاطبای باحالی دارم و چقدر

رفاقتشون عمیقه . تا قبل اون فکر می کردم فقط یه مخاطب معمولین که من هستم و اونام هستن و میان

و می خونن و می رن .ولی خیلی چیزا بم ثابت شد بابت وقتایی که اینجا گذروندم پشیمون نیستم

و تا جایی هم که می تونم اینجام و می نویسم و دوباره لبخند رو لباتون میارم .اونایی که می خوان

خوشحال باشن .باشن و اونی هم که می خواد ناراحت باشه فدای سر همتون :) :D مهم که نیس

هیچی هم حسابش نمی کنم. همیشه کاری که خودم دلم خواسته رو کردم از این به بعد هم همون

کارو می کنم . نمی دونم رسم رفاقت رو واستون چطور میشه به جا آورد . ولی اگه شرایطی بود که

میشد دستم بهتون برسه حتما دستت مخاطبای خوبم رو میگرفتم و فشار می دادم . البته از اون

فشارایی که انگشتای طرف رو میشکنن نه :| اون فشار دوستانه که نشون می ده از این که هستین

خوشالم . خلاصه رفیقای خوب بازم باشین .هم اونایی که آنلاین بودن هم خاموش .که این دو روزه

همشون رو دیدم .شده اندازه چند لحظه که پیش هم خیلی از مشکلات و غصه های زندگی رو یادمون

بره .واسه همه مرام و معرفتتون مرسی

تنها انتقامی که میشه از آدمای بی خاصیت و بی عشق گرفت اینه که اون کاری رو کنی که خودت

می خوای .نه کاری که اون می خواد .یه وقتا انتقامی که توی ندید گرفتن هس توی هیچ انتقامی

نیس. بعضیارو نباید بها داد .باید به اون حد از بی ارزشی و ندید گرفتن رسوند که تو وجود خودشون

به پوچی برسن . هر چند آرزوی من اینه یه روزی طعم انسانیت  رو بچشن و از خوی حیوانی خودشون

فاصله بگیرن .تا بفهمن لذتی که تو دیدن خوشی مردم هس توی حسادت نیس ;)


هر سال ثانیه شماری میکردم تا فرا برسه

ولی امروز نرفتم

نمی دونم چرا ؟ شاید باهاش قهر کردم

شاید هم

هنوز انقدر محکم نشدم ک در برابرشون مثل کوه بایستم

میترسم از اینکه هر چی ساختم  رو ویران کنن

پس تا وقتی  به این نتیجه رسیدم ک

بیدی شدم ک به این بادها نلرزم ,

و شدم اون  کسی ک خودم میخوام

حاضر نمیشم . :)


میدونم زیادی لوسم ولی این پسره هم خیلی بی ادبه. وقتی باهاش حرف نمیزنم اینم کسی تو اورژانس نیس میاد به من میچسبه میگه امروز گرفته ای :/ منم هر سری یه جوری می پیچونمش.

بعد امروز داشت از خوش کشیکیش میگف منم گفتم امروز احتمالا خیلیم تو بخش کارت دارند که تو نتونی بخوابی. بعد میگه اگه اینجوری بشه زنگ میزنم بهت فحش میدم :/ من همینجوری مونده بودم

+فک کنم تو مخش اصلا مدار های تفاوت رفتار بین هم جنس و جنس مخالف شکل نگرفته.

++ فک کن :| چقدر بی تربیت و پررو


 

یعنی انقدر هوا گرم و شرجیه که از سر جام پا شدم اومدم جلوی کولر نشستم! چه خبره خب؟! 


دوشنبه صبح با مربی رفتم باشگاه بچه های دیگه از خستگی ِ تمرین ِ روز قبل مون با شهر مجاور، هلاک بودن و نیومدن!!!


با مربی چند تا گیم زدیم و مونده بودیم چرا پس روز قبل بازی مون یادمون رفته بود؟!


برگشتم خونه، دوش گرفتم و با پسرخاله رفتیم کلینیک. آقای دکتر مراجعه کننده داشتن. یکم بعد کارشون تموم شد و پسرخاله رفت داخل واسه ادامه ی تست


اون روز پشت هم مراجعه کننده داشتیم. دو ساعت اون وسط آقای دکتر رفتن کلینیک دیگه و برگشتن مراجعه کننده ی آخر که رفت ما هم تندی تعطیل کردیم و رفتیم خونه


بچه های باشگاه شب رفته بودن پارک تمرین، که من گفتم خسته م نمیام! والا جون نداشتم. در عوض نشستم فیلم "forrest gump" محصول ۱۹۹۴ رو دیدم یعنی دلم می خواست فیلم و زیرنویس و داستان رو ول کنم و به جاش فقط به میمیک و تغییرات چهره ی تام هنکس  نگاه کنم از بس که قشنگ بود 


سه شنبه واسه ناهار داداشا و خانوماشون اومدن پیش مون بعدشم رفتم باشگاه و بعدشم کلینیک


آقای دکتر توو سفر کاری بودن که غروب زنگ زدن و گفتن تا اینجا همه چی خوب بوده و راضی بودن


منم عصرجدید تماشا کردم و بعدشم افتادم به جون کلینیک. گردگیری کردم و جارو زدم یه هات چاکلت هم واسه خودم درست کردم بعدشم تعطیل کردم و رفتم خونه


بعد از شام نشستم فیلم "شلاق"  (whiplash) محصول ۲۰۱۴ رو دیدم و خوابیدم این فیلمم جزو فیلمای انگیزشی هست که خوشم اومد.


امروز صبح دوش گرفتم. به آقای دکتر زنگ زدم تا ببینم در نهایت نتیجه چی شد؟ که خدا رو شکر نتیجه موفقیت آمیز بود. بهشون تبریک گفتم و بعدشم نشستم فیلم "ک مثل کین خواهی" (V for Vendetta)  محصول ۲۰۰۵  رو تماشا کردم فیلمش مفهومی و به نظرم قشنگ بود دلم میخواد دوباره تماشاش کنم


بعد از ناهار یکم استراحت کردم و اومدم کلینیک نوبت ها رو هماهنگ کردم و الانم نشستم جلوی کولر.


آقای دکتر صبح برگشتن اما قراره امروز غروب دوباره راهی شن برای ادامه ی کارشون. فردا رو هم بهم گفتن نیام 


حالا آخر هفته قراره بریم بیرون. موندیم با اقوام پدری بریم یا با اقوام مادری! گیس و گیس کشیه  اگه با اقوام مادری بریم، میریم روستا گردی  و یه شب می مونیم اگه با اقوام پدری بریم جمعه صبح تا غروب برنامه شون هست.


ببینیم چی میشه


امروز بعد از کلینیک احتمالا میریم که جلسه ی دوم آشنایی با اون آقا رو داشته باشیم هنوز قطعی نشده! ولی خب اگه اوکی شه قراره با جزئیات بیشتری حرف بزنیم.


.


پ.ن: دوست عزیز و خاموشی که بابت سه گانه ی پنجاه سایه. برام کامنت گذاشتی. ممنونم بابت راهنماییت، چون واقعا نمی دونستم قسمت دوم و سومش رو هم ببینم یا نه؟ تردید داشتم که الان تردیدم برطرف شد  فقط کاش خصوصی نبود تا می تونستم همون جا جواب حدس تون رو هم بدم.


اعتراف میکنم نسبت به چند سالی که توی تلاطم گذروندم، این روزها آرامش بیشتری دارم، انگار به مرحله ای از ثبات رسیدم.سی سالگی اگرچه اولش بسیار دردناک بود، اما نرم نرمک روی خوش خودش رو داره بهم نشون میده، من هم تلاش میکنم دختر احساساتی، خیال‌پرداز و رویایی دهه بیست نباشم و بگذارم منطق بیشتر توی زندگیم جریان پیدا کنه.و ممنونم بزرگ همیشه که هستی هستی هستی.


پ.ن: و او نور بود.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها